02144056338
drshabanmandana@gmail.com
  • 02144056338
  • 02144025086
  • 02126159483
  • 09195711714

سوالات متداول

سلام خانوم دکتر. من 30 سالمه تو یه خانواده تحصیل کرده و فرهنگی بزرگ شدم و 24 سالگی ازدواج کردم با شوهرم خودم اشنا شدم و با اینکه خانوادم خیلی هم موافق نبود ازدواج کردم. از روزی که عقد کردم خانوادش منو اذیت کردن هر چیزی که برای مراسمم درخواست داشتم برعکسش شد تو انتخاب گل تالار عکاسی نظر من رو اصلا نپرسیدن تو هیچ موردی نظر خواهی نکردن من سنم اونموقع کم بود و همیشه بخاطره زندگیم سکوت کردم همسرم با پدرش کار میکنه و با اینکه همیشه سعی کرده منو خوشحال کنه و حق رو همیشه به من داده ولی هیچوقت قاطع جلو رفتارای پدر مادرش نیاستاده. الان که سن و تجربم بالا تر رفته قبول کردن رفتارهاشون بی اهمیتی ها شون و انتظارهای خیلی زیادی که از من دارن برام واقعا سخته روحمو شدیدا مسموم کردن وقتی میبینمشون یه حس شدید نفرتی دارم و این نفرت باعث شده که کم کم از همسرمم فاصله گرفتم میشه راهنماییم کنید که چیکار میتونم بکنم بنظرتون قطع رابطه شخص من باهاشون راه حل درستی باشه؟
سلام روزتون بخیر؛ من دختری ۲۱ ساله و دانشجو هستم که دوسال پیش بااقایی ۲۳ ساله که الان کارشناسیشونو تموم کردن توی محیط کار آشنا شدم و بعد از چن ماه همدیگرو برای ازدواج مناسب دیدیم و باخانواده هامون درمیون گذاشتیم که بامخالفت مادرایشون مواجه شدیم که بخاطر عدم شناخت من بهشون حق میدادم و دلایلشون همشهری نبودن و سن کم پسرشون بودوگفته بودن باید صبرکنیم و مادر من هم که متوجه مخالفت شد لج کردو گفت به هیچ عنوان راضی نمیشه؛ما واقعا ازلحاظ شخصیتی خیلی باهم تناسب داریم و بعدازدوسال علاقمون بهم داره بیشترمیشه و نتونستیم ازهم جداشیم اما مشکلی ک من تازگیا پیداکردم اینه که ما بدلیل شرایط خانوادمون خیلی ازهم دوریم و من و ایشون همیشه دلتنگ هستیم و من دخترم و احساساتی ترم و به شدت دارم توی این رابطه اذیت میشم و احساس بلاتکلیفی میکنم ایشون خیلی بیشترازمن علاقه مندندو هرتلاشی دارن میکنن تاشرایط زندگی مشترک و فراهم کنن و مادرشونو راضی کنن و همیشه به من امیدمیدن صبرکنن ولی من همه امیدمو ازدست دادم و سرد شدم هرشب بی دلیل گریه میکنم و هیج امیدی به اینده خوبی با ایشون ندارم و روزهای خوبیو تجربه نمیکنم؛من نمیدونم هنوز هم باید صبرکنم یا تکلیفمو روشن کنم و این روهم بگم ک بارهاقاطعانه خاستم تکلیفمو روشن کنن که گفتن الان شرایطشو ندارن و نمیخان من روهم ازدست بدن.
سلام وقت بخیر من 30 سالمه و یک ساله که عروسی کردم. شوهرم از همه نظر بسیار معقول و خوبه و من واقعا دوسش دارم. واقعیتش من خیلی به ایشون اعتماد داشتم از همه نظر تا اینکه چند وقت پیش یه سری رفتارهای مشکوک ازشون دیدم و بعد متوجه شدم که خانمی از اقوام به ایشون پیام میده و صحبت میکنند. این صحبت ها اصلا جنسی یا در مورد علاقه و این ها نبود. صحبت های معمولی بود. ولی من خیلی خیلی ناراحت شدم و اینو به همسرم گفتم. ایشون هم قبول کرد که اشتباه کرده و گفت که منو خیلی دوست داره و اصلا به اینجور مسائل فکر هم نمیکنه. من هم ایشون رو قبول دارم. اما مشکل اینجاست که من دچار بی اعتمادی شدم. با اینکه مطمئنم ایشون اصلا اهل این کارها نیستن اما وقتی با گوشی صحبت میکنن یا توی شبکه های اجتماعی میرن مدام دلم شور میزنه و میگم نکنه داره با کسی صحبت میکنه. در مورد این ناراحتی و استرس هم چیزی بهشون نگفتم چون نمیخوام حس بدی بینمون به وجود بیاد. خواهش میکنم بگین چطور خودم آروم کنم و اون اعتماد و دوباره برگردونم. من همسر و زندگیم و دوست دارم و این حس داره منو عذاب میده. ممنون میشم اگه کمکم کنید
سلام خداقوت من یه دختر ۲۱ ساله هستم .تا قبل از اینکه وارد دانشگاه بشم با هیچ پسری دوست نبودم و تمایلی به رابطه ی دوستی نداشتم بعد از ورودم به دانشگاه یکی از همکلاسی هایم به من ابراز علاقه کرد. من اولش رد. کردم چون فکر میکردم از روی شوخی میگه و. قصدش فقط دوستیه .یک سال گذشت باز ایشون به من ابراز علاقه کرد. و به من گفتند. که قصدشون جدی هست برای ازدواج اما من باز هم رد کردم چون میترسم به خانوادم بگم که پسری هم سن خودم ازم خاستگاری کرده و اینکه میترسم دعوام هم بکنن الان من به اون اغا حس پیدا کردم درصورتی که هیچ ارتباطی باهم نداریم ولی میدونم ایشونم منو دوست دارن .الان من بین دوراهی موندم چیکارکنم خاستگارامو رد کنم به خاطر. ایشون تا بعد از اتمام دانشگاه ایشون اقدام کنن یا نه بیخیال این حس و علاقه بشم .و اینکه من خیلی فکر کردم و سبک سنگین کردم دیدم از نظر فرهنگی تقریبا هم سطح هستیم فقط اینکه از نظر مالی یه کم خانواده ما بالاتر از خانواده ایشون هست لطفا کمکم کنید????
سلام...خسته نباشین ...اول میخوام تشکر کنم از اینکه سوالم رو خوندین و پاسخ دادین دکتر کوچکی ...من همون خانم ۲۹ ساله ای هستم که قم زندگی میکنیم و شوهرم بعد از ازدواج محدودیت های زیادی برام ایجاد میکنن... قبل از ازدواج ما در مورد اکثر مسایل صحبت کرده بودیم و واقعیت اینه که چون چنین محدودیت هایی اوایل ازدواج دیده بودم به شدت حساس بودم و میترسیدم ...اولین بار ابراز میکردن که مشکلی ندارن ولی هر بار کم کم انتقاد میکردن و سری آخر چند روز قبل ازدواج بهم گفتن کلا با کار کردن و... مشکل ندارن ولی هر جا احساس خطر کنن قطعا مخالفت میکنن ...البته این نکته رو باید بگم که ایشون قبلا به علت خیانت همسرشون جدا شدن و وقتی با چند نفر مشورت کردم ابراز میکردن که چون این تجربه رو داره و از طرفی تو سالها پنهانی باهاش در ارتباط بودی نمیتونه راحت اعتماد کنه و باید صبور باشی ، ناراحتیت رو ابراز کن ولی اصرار به چیزی نکن ، به جز حس بدی که به خاطر عدم استقلال دارم چیزیکه منو نگران میکنه اینه که هیچوقت اعتماد شکل نگیره...با شوهرم بارها صحبت کردم از حسم گفتم و ایشون فرد فوق العاده باهوشی هستن و من رو خیلی خیلی خوب میشناسن ولی میگن اصلا اشکالی تو این مدل زندگی نیست ...چند باری که خیلی نا امید بودم بهم میگفتن همه اولش همینطور زندگی میکنن و به زندگیه ۱۰ ساله دیگران نگاه نکن ولی واقعیتش من فکرشم نمیکردم که مردیکه اینقدر همراهمه اینقدر حساس باشه و باورم این بود که مردای متعصب سنتی ازدواج میکنن...من چطور میتونم بفهمم به مرور و با صبر اوضاع بهتر میشه یا برعکس توقع ایجاد میشه و یه نکته دیگه اینکه شوهرم خیلی خیلی لجباز و واکنشی هستن و معمولا با ابراز و سکوت بیشتر به خواسته هام میرسم تا اصرار یا بحث یا حتی توضیح ...بی نهایت ممنونم که سوالم رو خوندین

برای تماس با ما با شماره های زیر تماس بگیرید